باتوهستم... باتو

روایت شعر زندان

باتوهستم... باتو

روایت شعر زندان

زمزمه های باران..............................................آهو

آمدم...............
آمدنم.....بشارتی نبود........
نه طلوعی بود........... نه پگاهی
تنها کورسویی بود
درسیاهی قیرگون شب.............
که اشاره ای بود به راه......
اشاره ای کوچک.........مانند کرم شب تاب......
آمدی.......
هم اشاره را دیدی...هم راه را وهم پرتگاه را...
اکنون کرم شب تابی نیست
واین تو هستی و راه
گامهایت استوار بگذار
که تو خود........روشنایی هستی..................روشنایی.