باتوهستم... باتو

روایت شعر زندان

باتوهستم... باتو

روایت شعر زندان

زمان کنون را از دست ندهیم............................آهوی رها

اکنون.........این لحظه
شرشار از زندگی است.
باید تنها بفکرزندکی گردن در
اکنون باشیم..
باتمامی وجود قدر این
لحضه را دریابیم...........
دیروز...ها
گذشتند...چه نرم و چه سنگین
فرداها نیز..ناشناسند
هیچ کس نمی داند
چه رنگ هستند
چون فردایند
یعنی...نیامده...یعنی درراه
پس تنها قدر امروز و این لحضه ی
نقد...زندگی را بدانیم...اکنون را در یابیم.....اکنون.